چرا جهان سه چرخ ها را پس زد؟ نگاهی به چیستی ستارگان دنباله دار صنعت حمل و نقل
سهچرخهها وسایل عجیبی هستند؛ نه آنقدر آزادند که مانند موتورسیکلتها بتوانند مانورپذیر باشند و نه آنقدر ایمن که بتوان با آنها مانند یک شاسیبلند آفرود در مسیرهای بیراهه حرکت کرد. اصلا چرا تاکنون سهچرخ آفرودی ندیدیم؟ چرا این شکل از حملونقل هیچگاه موردعلاقه و محبوب مردم نبوده است؟ و اگر محبوب و موردنیاز مردم نیست، چرا تا امروز همچنان دوام آورده است؟ سهچرخ را باید موتورسیکلت حساب کرد یا خودرو؟ در این مطلب بدون توجه سرسامآور به تاریخ، به پشتپرده سهچرخها در صنعت نگاهی خواهیم داشت؛ چون شاید از آنچه تصورش را میکنید اهمیت بیشتری داشته باشند!
اصلا ایده سه چرخ از کجا آمد؟
وقتی موتورهای سهچرخ تاکسی هند یا همان ریکشاوها را میبینم، ناگزیر نخستین تصویری که به ذهنم خطور میکند همان درشکههای قدیمی حمل اشراف در گذشته است که حال بهجای اسب یا قاطر، از یک موتورسیکلت استفاده میکند. تاریخ صنعت میگوید که نخستین سهچرخ موتوری از اروپای صنعتی قرن 18 میلادی برآمد؛ جایی که مردان جوان برای پرواز کردن و حرکت سریعتر، به خلق وسایلنقلیه موتوری مشغول شدند و پس از دستیابی به رویای خود، جهان را در سال 1914 به آتش کشیدند!
به این ترتیب پای سهچرخها به جنگ جهانی هم باز شد اما همانجا هم مورد بیمهری قرار گرفتند؛ چرا که با وجود کاربرد بالایی که داشتند، همچنان استفاده از موتورسیکلت و خودروهای دوچرخ رواج بیشتری داشت. البته پس از پایان این جنگ، ماجرا در کشورهایی مانند انگلستان تغییر کرد؛ چون مردم ورشکسته به حملونقل ارزان نیاز داشتند و هیچچیز بهتر از یک خرید اقتصادی نمیتوانست انسان محتاج را به پرداخت هزینه برای لوازم بلااستفاده ترغیب کند.
پس در نهایت سه چرخ محبوبیت خود را از دست داد؟
پاسخ این سوال کمی پیچیده است اما برای درک راحتتر آن دعوت میکنم تا یک کاپشن پاییزی به تن کنید، به شلوغترین خیابان شهرتان بروید و تعداد سهچرخهایی که از آنجا میگذرند را بشمارید؛ اگر این عدد بیشتر از تعداد انگشتان دستانتان شد، تبریک و تسلیت میگویم؛ شما احتمالا در هند هستید! این کشور آسیایی همچنان به سهچرخها به چشم یکی از بهترین راههای حملونقل ارزان و کمحجم نگاه میکند؛ مسئلهای که درحقیقت بهدلیل کمبود فضا، نیاز به جابهجایی بیش از 1 میلیارد انسان زنده و نبود قوانین یا اهمیت خاصی برای جان راننده و سرنشینان رخ داده است. به این ترتیب، هر چند سهچرخها در سایر نقاط جهان تنها به یک نشان لوکس از اروپاییگرایی، اشرافیت یا حتی ورشکستگی تبدیل شدهاند اما آسیای جنوبشرقی و هند برای جبران مافات کافی به نظر میرسند.
مقایسه سه چرخ با موتورسیکلت
سهچرخها بهدلیل استفاده از فضایی بهمراتب کمتر از خودرو، بیشتر با موتورسیکلتها مقایسه میشوند؛ گویا ایده موتورسیکلت در ذهن سازنده یک کروموزوم اضافه دریافت کرده است. درحالیکه این تصور درست نیست، چه بسا خود خالق آن هم یک کروموزوم اضافه داشته باشد! کسی چه میداند؟ نوابغ زیادی در تاریخ بشر از بیماریهای خاص رنج میبردند. مسئله آن است که به هر دلیلی، امروزه سهچرخها هم از بیمهری و کمبود رنج میبرند.
موتورسیکلت مدرن بهخاطر مانورپذیری بالا، حجم کم، دسترسی آسان به سرعت، لذت رانندگی و صرفه اقتصادی به یکی از محبوبترین اشکال حملونقل در جهان تبدیل شده است اما سهچرخ در ارائه تکتک این مولفهها از آن عقب میماند. سهچرخها در ازای ارائه فضای حمل بار بیشتر و کمی کنترل بهتر، تمام خوبیها دیگر موتورسیکلت را از بین میبرند.
پس تکلیف خودروهای سه چرخ چه می شود؟
داستان درباره محصولات بهاصطلاح خودرویی سهچرخ مانند «مورگان سوپر 3»، «3 ویلر»، «پولاریس اسلینگشات» و... هم همین است. اگر از نظر کاربردی به مسئله نگاه کنیم، تقریبا هیچ دلیل منطقی برای ارجحدانستن یک سهچرخ ناپایدار بر خودروی پایدار نیست. سهچرخ ایمنی کمتری دارد، کنترل سختتری دارد، کاربرد کمتری دارد و اگر نخواهید مثل محمدرضا گلزار توجه 90 میلیون انسان را به خود جلب کنید، کاربرد بصری چندانی هم ندارد.
تصور کنید در یک روز یخبندان زمستانی نیاز به تخممرغ دارید. از قضا چون برق منطقه شما رفته است و کسی هم پول نقد ندارد، باید مسیری چند کیلومتری را طی کنید. حال به این رویای بیسامان، راندن یک وسیلهنقلیه با یک چرخ کمتر، لاستیکهای باریک، اعصاب خوردشده، سرماخوردگی، نبود سقف و گشتاور غیرخطی را هم اضافه کنید. از دید نگارنده، تصور موارد یادشده با یک پراید مدل 80 راحتتر از سهچرخ خواهد بود.
با این حساب چرا سه چرخ هنوز زنده است؟
سهچرخها را میتوان به یک پیرمرد مهجور تشبیه کرد که در اوج پیری و ناتوانی، همچنان از زور بازوی دوران جوانی خود حرف میزند و دستاورد خود در جلب توجه همسر سابقش را به رخ میکشد. این وسایلنقلیه کمکهای زیادی را به هر دو جبهه متفقین و متحدین رساندند، به مردم جنگزده کمک کردند و با تبدیلشدن به نمادی از زندگی اقتصادی (منظورمان همان فقیرانه است) به کشورهای شرق آسیا سفر کرده و به بخش جدانشدنی زندگی مردم تبدیل شدند. چندین سال میشود که هر پاییز مردی میانسال با یک سهچرخ زنگزده قرمزرنگ از کوچه ما میگذرد و با بلندگوی خود جمله همیشگی «لاک کهنه، حلب کهنه، سماور کهنه...» را تکرار میکند.
حقیقت آن است که سهچرخها زندگی ما را از این رو به آن رو کردند و سپس به حاشیه رفتند. شاید در نگاه اول تصور کنیم که راندن یک سهچرخ در عصر مدرن برای گرفتن ویدئوی «پز نیست، سبک زندگیمه» کافی باشد، یک ابراز وجود تهی و پوچ؛ اما اگر کمی دقیقتر نگاه کنیم، میبینیم که سهچرخسواری گرامیداشت یک ایده پخته است که پس از خدمت به بشریت (در راستای اهداف خوب و بدش)، حال بازنشسته شده و اتفاقا حق دارد که از دوران جوانی خود حرف بزند. چون حرفهای زیادی هم برای گفتن دارد؛ نه صرفا بهعنوان یک تاکسی هندی بلکه بهعنوان آغازگر صنعت حملونقل موتوری! نظر شما درباره سهچرخها چیست؟